دخمل طلا و بازار موبایل
سلام فرشته آسمونی من دیروز با بابایی تصمیم گرفتیم بریم تا برای من موبایل بخریم . خاله فرزانه و دختر خاله جونی شایسته هم قرار شد با ما بیان تا خاله جون هم موبایل بخره . می خواستیم چون خسته میشین شما دو تا رو بذاریم پیش مامان جون ولی مامان جون یکی از اقدام دورش فوت شده بود و رفته بود مراسم ختم . بالاخره راه افتادیم و رفتیم بازار موبایل ایران . شما دو تا هم حسابی شیطنت کردین . شایسته جون بلند بلند برات شعر می خوند و تو هم با تعجب نگاش می کردی و می خندیدی . الهی قربون هردوتاتون برم آخر سر هم که کلی خسته شده بودین توی راه برگشت خوابتون برد روز خوب...
نویسنده :
افسانه
22:58